زهره افرودیتا، یک سبزه خشمگین، با خدای خالکوبی شده اش برای یک سواری وحشیانه ملاقات می کند. او مشتاقانه او را خوشحال می کند، گنج مودارش را می مکد و لاپایی می کند. برخورد پرشور آنها به اوج عمیق و رضایت بخش تبدیل می شود و او را نفس نفس می زند و راضی می کند.